سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

می خواهم که تو نباشی ...

وقتی جلوی مجلس رسیدم، جمعیت شعار می داد : مرده باد مدرس، زنده باد سردار سپه. سید آمد ولی بی هیچ واهمه ای شعار داد : مرده باد سردار سپه (رضا شاه) ، زنده باد مدرس، زنده باد خودم. بعد هم برای این که راهش را باز کنند، عصایش را توی هوا چرخی داد. جمعیت که شعارش را تکرار کرده مدرس گفت : اگر مدرس بمیرد دیگر کسی به شما پول نمی دهد.

دیدمش، وقتی وارد ساختمان می شد، دیدمش. رفت ایستاد گوشه ای و در صحبت را با یکی باز کرد که سردارسپه پیدایش شد. یقه پیراهن کرباس سید را زیر قبا گرفت و محکم به دیوار کوبید.

بعد هم فریاد کشید : از جان من چه می خواهی سید؟ و او آرام در حالی که لباس هایش را مرتب میکرد گفت : می خواهم که تو نباشی.!!

خواست دوباره حمله کند که نگذاشتند اما از همان فاصله فریاد کشید : تو محکوم به اعدامی! تو را از بین می برم!

منبع : کتاب او یک مدرس بود. نویسنده مهدی آقایی ص 67 

 





برچسب ها : تیغ خاطرات  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 1537
    بازدید دیروز : 20
    کل بازدید : 923292
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/4    ساعت : 3:29 ع

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات